گوشه هايي از خدمات بي بديل اميرکبير به کشور
گوشه هايي از خدمات بي بديل اميرکبير به کشور
گوشه هايي از خدمات بي بديل اميرکبير به کشور
محمدتقي خان فراهاني مشهور به اميرکبير در سال۱۱۸۶ ش در روستاي هزاوه اراک به دنيا آمد. پدرش کربلايي قربان، آشپز قائم مقام فراهاني بود. وي در منزل قائم مقام فراهاني تربيت شد و در جواني توانست سمت منشي گري قائم مقام را به دست آورد. امير دو بار ازدواج کرد؛ اولي با جان جان خانم و بار دوم ملک زاده خانم خواهر ناصرالدين شاه. همسر دوم اميرکبير دختر محمدشاه و مهد عليا بود. اين ازدواج به خواست ناصرالدين شاه انجام شد. اميرکبير قبل از دوران صدارت هم خدمات قابل توجهي به کشور داشت؛ اما آن چه از او در حافظه تاريخي مردم ايران ثبت شده بيشتر مربوط به دوران کوتاه صدارت اوست که به دليل درايت و شجاعت بي نظيرش زبانزد مردم چند عصر است. آن چه در ادامه تقديم مي شود، برگرداني است امروزي از زندگي آن مرد بزرگ:
قليان هاي بلور خارجي را براي امير آوردند، همه را شکست؛ ديگر بلوري در قهوه خانه نمانده بود. قلياني کوزه اي برداشت و کشيد. فرداي آن روز بلورسازي تهران به دستور او تاسيس شد تا قليان هايي از بلور توليد داخل تهيه شود. اروپاييان که جديت او را ديدند، فهميدند اين مرد رموز سياست را مي داند. براي همين دشمنان او را که با مديريت او از رياست وشهوت راني بازمانده بودند، برانگيختند تا با نظر مساعد شاه رگ او را در حمام فين زدند. شاه در آن روزگار جوان بود و چون به سبب توانمندي امير محدود شده بود، مي خواست از زيرسايه صدر اعظم بيرون بيايد ولي عمري از اين ماجرا پشيمان بود.
هوش و حافظه امير خيلي خوب بود، مدح شعرا را نمي پسنديد و آن ها را به بارگاه راه نمي داد. فقط به شهاب اصفهاني مي گفت: مصيبت سيدالشهدا را به نظم درآور. شعر را خوب مي فهميد.
ميرزا سعيد خان موتمن الملک در جواني يکي از منشي هاي اميرکبير بود. قتلي در همدان اتفاق افتاد و حکومت قاتل را دستگير کرد.
خبر به امير رسيد. امير به ميرزا سعيد گفت: سعيد! به حاکم همدان بنويس قاتل را همان جا بکشد.
ميرزا سعيد قلمدان را بست، برخاست و به امير گفت: اجازه مي دهيد به خانه خود بروم و دعاگو باشم؟ امير با عتاب گفت: مگر نشنيدي چه گفتم؟ سعيد پاسخ داد: شنيدم اما قلم من نمي تواند حکم قتل بنويسد. امير گفت: بسيار خوب، بنشين کاري ديگر دارم. منشي هاي ديگر مي آيند و امير هر چه مي گويد بدون چون و چرا مي نويسند.
امير ميرزا سعيد را همراه خود به بارگاه ناصرالدين شاه مي برد و مي گويد: سعيد بايد وزير خارجه شود، شاه حکمش را مرقوم کنند. شاه مي پرسد: به چه مناسبت يک منشي وزير شود؟ آن هم وزير امور خارجه؟ امير مي گويد: سعيد از شوکت شاه و تنبيه من نترسيد ولي از خدا ترسيد. پس لياقت وزارت دارد.
اميرکبير هفته اي دو روز به دروازه غربي تهران مي رفت و هر کالايي را که از خارج وارد مي شد، کنترل مي کرد و اگر جنسي را صلاح نمي دانست حکم به استرداد آن مي داد. براي همين تجار قبل از حمل کالا به کشور، نمونه اي از آن را به امير ارائه مي کردند.
معين الدوله حکايت مي کند که روزي با اميرکبير به يکي از دروازه هاي شهر رفته بودم. يک نفر از تجار صندوقي آورد که پر بود از البسه خارجي و امير يکي يکي آن ها را نگاه مي کرد و از قيمت و خواص آن سوال مي کرد. شاخه گلي مصنوعي به امير دادند که شاخه آن از مفتول نازک آهني و برگ و گل آن از پارچه هاي رنگين و پرهاي لطيف پرندگان بود. امير به تاجر گفت: بسيار ظريف است اما فايده آن را بگو؟ تاجر گفت: زينتي است، براي خانم ها تا به سر بزنند.
امير جوياي قيمت آن شد. تاجر گفت ۱۵قران. امير پرسيد: اگر بعد از مصرف کسي بخواهد اين را بفروشد ارزشي دارد؟ تاجر گفت: بعد از استفاده به پشيزي نمي ارزد. امير گفت: چنين کالايي را که بعد از مصرف به پشيزي نمي ارزد وارد نکنيد. معين الدوله مي گويد بي اختيار گفتم: با آن که زيوري کم بهاست چرا قدغن فرموديد؟ امير گفت: براي امثال من و شما خريداري آن ممکن است. اما اگر استفاده از آن معمول شود، خانم هاي اشراف و اعيان که توان خريد دارند خودنمايي مي کنند و زن هاي مردم معمولي بعد از ديدن و حسرت، به شوهران خود براي تهيه آن فشار مي آورند. مرد هم ناچار به قرض يا سرقت مي شود که جز وخامت اوضاع نتيجه اي ندارد. اما بعد از چند روز استفاده، حرص زن کم مي شود ليکن اين گل را يک سوم بها هم نمي توانند بفروشند. پس از آن امير به صاحبان صنايع دستور داد تا مانند آن را بسازند و به بهاي کم بفروشند
منبع:http://www.khorasannews.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
قليان هاي بلور خارجي را براي امير آوردند، همه را شکست؛ ديگر بلوري در قهوه خانه نمانده بود. قلياني کوزه اي برداشت و کشيد. فرداي آن روز بلورسازي تهران به دستور او تاسيس شد تا قليان هايي از بلور توليد داخل تهيه شود. اروپاييان که جديت او را ديدند، فهميدند اين مرد رموز سياست را مي داند. براي همين دشمنان او را که با مديريت او از رياست وشهوت راني بازمانده بودند، برانگيختند تا با نظر مساعد شاه رگ او را در حمام فين زدند. شاه در آن روزگار جوان بود و چون به سبب توانمندي امير محدود شده بود، مي خواست از زيرسايه صدر اعظم بيرون بيايد ولي عمري از اين ماجرا پشيمان بود.
هوش و حافظه امير خيلي خوب بود، مدح شعرا را نمي پسنديد و آن ها را به بارگاه راه نمي داد. فقط به شهاب اصفهاني مي گفت: مصيبت سيدالشهدا را به نظم درآور. شعر را خوب مي فهميد.
ميرزا سعيد خان موتمن الملک در جواني يکي از منشي هاي اميرکبير بود. قتلي در همدان اتفاق افتاد و حکومت قاتل را دستگير کرد.
خبر به امير رسيد. امير به ميرزا سعيد گفت: سعيد! به حاکم همدان بنويس قاتل را همان جا بکشد.
ميرزا سعيد قلمدان را بست، برخاست و به امير گفت: اجازه مي دهيد به خانه خود بروم و دعاگو باشم؟ امير با عتاب گفت: مگر نشنيدي چه گفتم؟ سعيد پاسخ داد: شنيدم اما قلم من نمي تواند حکم قتل بنويسد. امير گفت: بسيار خوب، بنشين کاري ديگر دارم. منشي هاي ديگر مي آيند و امير هر چه مي گويد بدون چون و چرا مي نويسند.
امير ميرزا سعيد را همراه خود به بارگاه ناصرالدين شاه مي برد و مي گويد: سعيد بايد وزير خارجه شود، شاه حکمش را مرقوم کنند. شاه مي پرسد: به چه مناسبت يک منشي وزير شود؟ آن هم وزير امور خارجه؟ امير مي گويد: سعيد از شوکت شاه و تنبيه من نترسيد ولي از خدا ترسيد. پس لياقت وزارت دارد.
اميرکبير هفته اي دو روز به دروازه غربي تهران مي رفت و هر کالايي را که از خارج وارد مي شد، کنترل مي کرد و اگر جنسي را صلاح نمي دانست حکم به استرداد آن مي داد. براي همين تجار قبل از حمل کالا به کشور، نمونه اي از آن را به امير ارائه مي کردند.
معين الدوله حکايت مي کند که روزي با اميرکبير به يکي از دروازه هاي شهر رفته بودم. يک نفر از تجار صندوقي آورد که پر بود از البسه خارجي و امير يکي يکي آن ها را نگاه مي کرد و از قيمت و خواص آن سوال مي کرد. شاخه گلي مصنوعي به امير دادند که شاخه آن از مفتول نازک آهني و برگ و گل آن از پارچه هاي رنگين و پرهاي لطيف پرندگان بود. امير به تاجر گفت: بسيار ظريف است اما فايده آن را بگو؟ تاجر گفت: زينتي است، براي خانم ها تا به سر بزنند.
امير جوياي قيمت آن شد. تاجر گفت ۱۵قران. امير پرسيد: اگر بعد از مصرف کسي بخواهد اين را بفروشد ارزشي دارد؟ تاجر گفت: بعد از استفاده به پشيزي نمي ارزد. امير گفت: چنين کالايي را که بعد از مصرف به پشيزي نمي ارزد وارد نکنيد. معين الدوله مي گويد بي اختيار گفتم: با آن که زيوري کم بهاست چرا قدغن فرموديد؟ امير گفت: براي امثال من و شما خريداري آن ممکن است. اما اگر استفاده از آن معمول شود، خانم هاي اشراف و اعيان که توان خريد دارند خودنمايي مي کنند و زن هاي مردم معمولي بعد از ديدن و حسرت، به شوهران خود براي تهيه آن فشار مي آورند. مرد هم ناچار به قرض يا سرقت مي شود که جز وخامت اوضاع نتيجه اي ندارد. اما بعد از چند روز استفاده، حرص زن کم مي شود ليکن اين گل را يک سوم بها هم نمي توانند بفروشند. پس از آن امير به صاحبان صنايع دستور داد تا مانند آن را بسازند و به بهاي کم بفروشند
منبع:http://www.khorasannews.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}